سایت جدید
www.iranartpic.com
www.iranartpic.com
]
چرا بعضی ها شک دارن خدا وجود داره!
این عکس رو بهار سال گذشته گرفتم

سیاه
خب ..آره که خیابونا و بارونا و میدونا و آسمونا ارث
بابامه
واسه همینه که از بوق سگ تا دین روز
این کله پوکو میگیرم بالا
و
از بی سیگاری میزنم زیر آواز
و اینقدر میخونم
تا این گلوی وا مونده
وا بمونه....
تا که شب بشه و بچپم تو یه چار دیواری حلبی
که عمو
بارون رو طاقش
عشق سیاه خیالی منو ضرب گرفته
شام که نیس
خب زحمت
خوردنشم ندارم
در عوض
چشم من و پوتینای مچاله و پیریه که
رفیق
پرسه های بابام بودن
بعدشم واسه اینکه قلبم نترکه
چشمارو میبندم و
کله رو ول میکنم رو بالشی که پر از گریه های ننمه
گریه که دیگه عار
نیست
خواب که دیگه کار نیست
تا مجبور بشی از کله سحر
یا مفت بگی و
یا مفت بشنفی و
آخر سر اینقدر سر بسرت بذارن که
سر بذاری به
خیابونا
هی هی
دل بده تا پته دلمو واست رو کنم
میدونی؟
همیشه
این دلم به اون دلم میگه
دکی
تو این دنیای هیشکی به هیشکی
این یکی
دستت باید اون یکی دستتوبگیره
ورنه خلاصی
خلاص!
اگه این نبود
...حالیت میکردم که
کوهها رو چه طوری جابجا میکنن
استکانها رو چه
جوری می سازن
سرد و گرم و تلخ و شیرینش نوش جان
من یاد گرفتم
چه
جوری شبا
از رویاهام یک خدا بسازم و...
دعاش کنم که
عظمتتو جلال
امشب
هم گذشت و کسی ما رو نکشت
بعدش هم چشما مو میبندم و دلو میسپرم
به
صدای فلوت یدی کوره
که هفتاد سال تمومه عاشق یه دخترچارده ساله بوره
منم
عشق سیاهمو سوت میزنم تا خوابم ببره
تو ته تهای خواب یه صدای آشنایی چه
خوش میخونه
بشنو.....
هی لیلی سیاه
اینقدر برام عشوه نیا
تو
کوچه...
تو گذر...
تو سر تا سر این شهر هرجا
بری همراتم
سگ و سوتک میدونه
کشته
عشوه هاتم
این عکس ها با یک تکنیک نسبتا تکرار گرفتم اما با کادری جدید




وصیت نامه حسین پناهی
قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم.
بعد از مرگم، انگشتهای مرا به رایگان در اختیار اداره انگشتنگاری
قرار دهید.
به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن
مشکوکم!
ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک کاری کنند.
عبور هرگونه
کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب اکیدا ممنوع است.
بر
قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم.
کارت
شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد!
مواظب باشید به
تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند.
روی تابوت و کفن من بنویسید: این
عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست.
دوست ندارم مردم قبرم را
لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید!
کسانی که زیر تابوت مرا میگیرند،
باید هم قد باشند.
شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران
ندهید.
گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد.
در
مجلس ختم من گاز اشکآور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند.
از اینکه
نمیتوانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش می طلبم
این روستای زیبا در جاده بجنورد به روستای اسفیدان قرار داره
عکس هایی که گذاشتم بیشتر متعلق به مردم مهربان این روستا است
این عکس ها مثل عکس های قلعه رودخان و یا اسپاخو حالت گزارشی نداره و روی جنبه هنری
عکاسی از صحنه های زیبایی که ممکنه شما در یک روستا ببینید کار شده
امیدوارم از دیدنشون لذت ببرید













ایمان واقعی ...
روزی بازرگان موفقی از مسافرت بازگشت و متوجه شد خانه و مغازه اش در غیاب او آتش گرفته و کالا های گرانبهایش همه سوخته و خاکستر شده اند و خسارت هنگفتی به او وارد امده است.
فکر می کنید آن مرد چه کرد؟!
خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد؟ و یا اشک ریخت ؟ نه.....
او با لبخندی بر لبان و نوری بر دیدگان سر به سوی آسمان بلند کرد و
گفت : "خدایا ! می خواهی که اکنون چه کنم؟
مرد تاجر پس از نابودی کسب پر رونق خود ، تابلویی بر ویرانه های
خانه و مغازه اش آویخت
که روی آن نوشته بود :
مغازه ام سوخت ! اما ایمانم نسوخته است ! فردا شروع به کار خواهم
کرد




ادامه عکس ها در ادامه مطلب
آرشیو عکس های قبلی

جام جم: معبد سنگي اسپاخو موسوم به آتشكده كليساي اسپاخو منسوب به دوره ساساني قديمي ترين بناي ثبت شده اين دوره در خراسان شمالي است. اين بنا در كيلومتر 115 مسير جاده بجنورد گلستان و 65 كيلومتري غرب شهر آشخانه و مركز مانه و سملقان بر روي تپه اي مرتفع در دامنه جنگل هاي كاج و سرو و ...
************************
رفتن به این بنا به دلیل جاده بسیار نامناسب آن کار سختیه، عکس های مختلفی از نماهای مختلف این بنا گرفتم تا بتونید به خوبی زوایای مختلف این بتای زیبا رو ببینید


همیشه با دیدن افراد پیر به این فکر می کنم که تا قبل از این چه زندگی ای داشتن و در
قسمت کمی از زندگیشون که باقی مونده چه زندگی خواهند داشت
همه ما تلاشمون برای رسیدن به خوشبختیه ، خیلی خوبه که ما هم بدونیم دیگران به چه شکلی
رسیده اند بهش ؟!
***********************************************************
این پیرزن که خستگی و غم ها و روزهای شیرین و تلخ زندگی رو می شد از نگاهش احساس کرد،
در حال گدایی بود،به نظر شما خوشبخته؟فرصتی داره تا خوشبختی رو احساس کنه؟

این پیره مرد در باغ خودش باغ بانی می کرد که داشت با عصبانیت به سمت من می آمد تا به من که داشتم
از یه خونه قدیمی تو باغش عکس بگیرم اخطار بده ! نمی دونم خوشبختی بدون ارتباط با دیگران امکان پذیره یا نه ؟! احساس نگرانی خاصی در چهره این مرد بود و یه جورایی دوستی و آرامش رو نمی شد در اون دید

و اما این پیره مرد که در یکی از روستاهای شهرستان شیروان بود به راحتی می شد مهربانی،خوشبختی
و احساس رضایت از زندگی رو تو نگاهش دید،طوری که از دیدن عکس هاش هم دوباره همین حس رو دارم

جاده سیساب
این مکان از جاده بجنورد به شیروان و یا جاده روستای چناران مسیر دارد

*رفتن رسیدن است*

بزودی عکس های نقاط دیدنی
خراسان شمالی
بخصوص نقاطی که برای افراد عادی دیدنش سخته
و در اردو های کوه نوردی گرفتم براتون می زارم



بعضی از عکس های پرندگان به دلیل فاصله زیادی که داشتند زیاد شارپ نیست اما گونه های نادری هستند و برای من عکس های ارزشمند-امیدوارم از دیدنشون لذت ببرید
******************************
برای دیدن گالری عکس ها ی پرندگان شماره 1 بر روی ادامه مطلب کلیک کنید
۱۴ عکس دیگر در ادامه

که می خواستی برگردی به کودکی؟
آره
, خوب , پشت سوال
کی تا حالا برگشته به کودکیش؟
کی ؟ کجا ؟
کی ؟
کجا ؟
می خواستم , میخواستم اما مقدورم نشد
باید مقدورم بشه
آه!
خنده
های بی دلیل
گریه های بی دلیل
خیره گی ها , خیره گی ها , خیره گی
خیره
گی ها و سکوت
خیره گی و افق سرخ غروب
خیره گی و علف ترد بهار
خیره
گی و شبح کوه و درختان در شب
خیره گی و چرخش گردن جغد
خیره گی و
بازی ستاره ها
خنده بر جنگ بز و گیوه پهن مادر
گریه بر هجرت یک گربه
از امروز به قرنی دیگر
خنده بر عرعر خر
من!
من باید برگردم ,
تا
تو قبرستون ده , غش غش زیسه برم
به سگ از شدت ذوق , سنگ کوچیک بزنم
توی
باغ خودمون انار دزدی بخورم
وقتی که هوای حلوا کردم با خدا حرف بزنم
آخه!
تنها
من می دونم شونه چوبی خواهرم کجا افتاده
کلید کهنه صندوق عجائب , لای
دستمال کدوم پیرزنی پنهونه
راز خاموشی فانوس کجاست؟
گناه پای شل گاو
سیاه گردن کیست
چه گلی را اگر پرپر بکنی شیر بزت می خشکه,
من باید
برگردم تا به مادرم بگم , من بودم که اون شب ,
شیربرنج سحریتو خوردم
من
بودم , من بودم که اون شب شیربرنج سحریتو خوردم.
تا به بابا بگم , باشه
باشه , نمی خواد کولم کنی !
گندوما رو تو ببر , من به دنبالت می آم
قول
می دم که نشینم خونه بسازم با ریگ
دنبال مارمولکا , نرم تا اون ور کوه !
این,این سرگذشت کودکی است
که به سرانگشت پا
هرگز دستش به شاخه هیچ آرزوئی نرسیده است
هرشب گرسنه می خوابید
چند و چرا نمیشناخت دلش
گرسنگی شرط بقا بود به آئین قبیله مهربانش
پس گریه کن مرا به طراوت
به دلی که میگریست بر اسب باژگون کتاب دروغ تاریخش
و آواز میخواند ریاضیات را
در سمفونی باشکوه جدول ضرب با همکلاسیها
دودوتا جارتا چارچارتا...
در یازده سالگی پا به دنیای شگفت کفش نهاد
با سرتراشیده و کت بلندی که از زانوانش میگذشت
با بوی کنده بدسوز و نفت و عرقهای کهنه
آری دلم-حسین پناهی
